گفتمانی درباره پلورالیسم دینی
آدرس وبلاگ تحلیلی-تحقیقی اسjاد علی اکبر داراب کلائی vareson-asia98-ir


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 663
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 695
بازدید ماه : 2086
بازدید کل : 235736
تعداد مطالب : 1056
تعداد نظرات : 314
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: ابزار وب ارایه دهنده انواع ابزار وبمستر و...

مصاحبه کيهان هوايي با آيت الله مصباح يزدي-

http://rahtousheh.com/Files/102488/Images/1113521/mesbaah.jpg

سئوال:
با عرض تشكر و امتنان از اين كه اين فرصت را در اختيار ما قرار داديد تا خدمتتان برسيم، موضوع بحث پلوراليسم يا كثرت گرايى است. اولين سؤالم از حضرت عالى اين است كه تعريف شما از پلوراليسم چيست؟ عرصه اين مشرب چيست و ريشه هاى آن كجاست؟

پاسخ استاد:
واژه پلوراليسم از نظر معناى لغوى ابهامى ندارد. «پلورال»؛ به معناى جمع و كثير و «پلوراليسم»؛ يعنى پذيرفتن كثرت يا گرايش به تعدد و كثرت است. اصطلاح شناخته شده اى كه در پلوراليسم داريم، از فرهنگ غربى است كه ابتدا در مناصب كليسايى مطرح بوده و كسى را كه در كليسا داراى چند منصب بوده يا كسانى را كه قايل بودند مى شود در كليسا داراى چند منصب بود، پلوراليست مى گفتند. امروز در عرصه فرهنگى، كلمه پلوراليسم در اين مورد به كار مى رود كه كسانى در يك عرصه فكرى اعم از مذهبى، سياسى، هنرى و به طور كلّى عرصه هاى مختلف فرهنگى، معتقد باشند كه نه تنها يك نظر، يك تئورى، يك مذهب و يك روش مى تواند صحيح باشد، بلكه روش ها و مذاهب گوناگونى مى تواند مورد قبول باشد؛ بدون آن كه در مقام عمل، نزاع و تخاصمى بين آن ها وجود داشته باشد. اين طرز تفكر و گرايش، يعنى پذيرفتن اين كه چند نوع گرايش مورد قبول در جامعه وجود داشته باشد، پلوراليسم است.
نظريه پلوراليسم، در مقابلِ كسانى است كه مى گويند: فقط روش، مكتب و دين ما صحيح است و ساير اديان، مذاهب و گرايش ها نادرست است. در سابق كه جوامع از هم جدا بودند و ارتباط بين آن ها كم بود، حتى در مناطق جغرافيايى واحدى كه جوامع متعددى وجود داشت، ارتباط آن ها با هم كم بود. در اين جوامع بسته فرهنگى، نيازى به اين نبود كه پلوراليسم مطرح بشود و معمولاً در هر جامعه اى يك مذهب، يك نوع فلسفه و يك نوع تفكر حاكم بود و اكثريت قريب به اتفاق آن جامعه هم آن را مى پذيرفتند و به آن عمل مى كردند. اگر به آن ها گفته مى شد مذاهب و روش هاى ديگرى هم هست، آن ها را طرد مى كردند؛ ولى هر قدر ارتباط بين جوامع بيشتر شد، نياز به اين كه از فرهنگ هاى ديگر هم اطلاع پيدا كنند و فرهنگ هاى ديگر را هم بپذيرند و فرقه ها و مذاهب ديگر را هم به حساب بياورند بيشتر شد؛ مخصوصاً بعد از جنگ هاى جديد فرقه اى و مذهبى در عالم، نظير جنگ هاى صليبى بين مسلمانان و مسيحيان و جنگ هاى مذهبى ديگر مثلاً بين كاتوليك ها و پروتستان ها كه در خيلى جاها از جمله ايرلند آثار شومى در جوامع گذاشت، اين تفكر تقويت شد كه بايد مذاهب ديگر را به حساب آورد و پذيرفت و با آن ها از درِ آشتى درآمد؛ نه از در جنگ و تخاصم. اين رويّه به نفع جامعه انسانيت است كه مذاهب گوناگون، روش ها و مكاتب مختلف را بپذيرد و پيروان هر مذهبى با هم بسازند و سازگارى داشته باشند. يك انگيزه طرح انديشه پلوراليسم در اين عصر را مى توان اين گونه بيان كرد: آثار شومى كه جنگ هاى قومى و مذهبى به بار آورد، موجب شد كه انديشمندان به اين فكر بيفتند كه نوعى سازش بين اديان را بپذيرند تا زمينه جنگ ها لااقل كمتر بشود.

سؤال:
از آن جا كه سازش به نحوى با اصل پلوراليسم كه قايل به تكثر است، منافات دارد، سازش يعنى رفع اختلاف ها و پذيرش اشتراك ها، در حالى كه پلوراليسم پذيرش اختلافهاست، اين را چگونه تحليل مى فرماييد؟

پاسخ استاد:
حقيقت اين است كه براى پلوراليسم، تعريف جامع و كاملى كه بتواند همه ويژگى هاى اين مفهوم را دربربگيرد، سراغ نداريم. ما سه نوع كاربرد مختلف براى اين واژه سراغ داريم: 1. به معناى يك نوع زندگى مسالمت آميز براى جلوگيرى از جنگ ها و تخاصم ها يا به قول عرب ها: تعايش سلمى؛ يعنى هم زيستى مسالمت آميز. اگر معناى پلوراليسم اين حد باشد؛ يعنى اصل و جوهر پلوراليسم، هم زيستى مسالمت آميز شناخته شود، معنايش اين خواهد بود كه كثرت هايى به عنوان واقعيت هايى اجتماعى پذيرفته مى شود؛ چرا كه مصلحت جامعه اين نيست كه افراد آن به جان هم بيفتند و نيروهاى خودشان را صرف اصطكاك كنند. بهتر اين است كه نيروها به جاى اصطكاك صرف خودسازى درونى هر گروه بشود و عملاً با هم هم زيستى داشته باشند؛ نه اين كه يكى بشوند. اين تعريف از پلوراليسم، معنايش اين نيست كه گروه ها حقيقتاً قايل به كثرت باشند. اين كثرت، واقعيت است و منافات ندارد با اين كه هر گروهى حق را با خودشان بدانند؛ يعنى در مقام نظر هر گروهى مى گويد: من حق هستم و ديگران باطلند؛ امّا در مقام عمل مى گويد: با ديگران مى سازيم و دعوا نمى كنيم. اين يك معناى پلوراليسم است.

سؤال:
اگر اين تعريف را تبيين پلوراليسم در قلمرو اجتماع بدانيم، تجلى يا تبيين پلوراليسم در ابعاد ديگرى مثل دين و مسايل فلسفى چگونه خواهد بود؟

پاسخ استاد:
اين معنا، چند عرصه مى تواند داشته باشد: يكى در عرصه سياست كه احزاب مختلفى هستند و هر كدام به اصولى معتقدند و از آن دفاع مى كنند و مى گويند: به هر حال اساس حزب و تفكر ما صحيح است و افكار ديگر غلط است؛ ولى در عمل با هم درگير نمى شوند و نمونه اش اين است كه يك حكومت دموكراتيك برقرار مى شود. با رأى دادن و بردن اكثريت، عملاً يك حزب حاكم مى شود و چند حزب با هم ائتلاف مى كنند؛ حكومتى را تشكيل مى دهند و ديگر به جان هم نمى افتند. اين پذيرفتن كثرت است؛ به معناى اين كه كار به درگيرى و جنگ و خونريزى نكشد؛ امّا از نظر ديدگاه ها با هم اختلاف و هر كدام نظر خاص خودشان را دارند. ممكن است حتى در دو قطب مخالف و صد و هشتاد درجه با هم اختلاف داشته باشند؛ ولى در زندگى واقعى و عينى با هم به طور مسالمت آميز زندگى كنند؛ پس، يك معناى پلوراليسم، پذيرفتن كثرت و تحمل كردن ديگران است؛ چه در عرصه اجتماع و چه در عرصه سياست؛ ولى در عين حال، اعتقاد نظرى هر گروهى به افكار و مبانى فكرى خودشان وابسته است و حتى در عرصه هاى دفاع و مبارزه فكرى، در عرصه كتاب، نشريات، مجالس بحث و مناظرات روياروى هم قرار مى گيرند و با هم بحث مى كنند. حرف يكديگر را رد مى كنند و هر كسى از مكتب خودش دفاع مى كند و عملاً هم تصريح مى كند كه ما نظرهاى شما را درست نمى دانيم؛ ولى در مقام معاشرت و زندگى اجتماعى ـ سياسى با هم مى سازند؛ منتها معناى پلوراليسم در اين جا اين است كه چند گروه با حفظ كثرت خودشان، در مقام عمل و در عرصه هاى مختلف با يكديگر سازگارى داشته باشند؛ از جمله عرصه زندگى اجتماعى و سياسى. مشابهش در زمينه اديان و مذاهب هم مطرح مى شود كه بحث اصلى ما در همين مورد است.
فرض بفرماييد در جامعه اى دو گروه و فرقه وجود دارند. كسى يكى از اين دو فرقه و ديگرى فرقه ديگر را مى پذيرد. فرض كنيد فرقه متصوفه در جامعه اى، اعم از اسلامى يا غير اسلامى وجود دارد كه داراى گرايش هاى خاص خود است نوعى درون گرايى، نوعى باطن گرايى، رياضت كشيدن، بى توجهى به زندگى مادّى و دنيوى، و كسانى هم در مقابل اين ها هستند كه اصولاً اين حرف ها را خرافات و مضرّ براى زندگى اجتماعى مى دانند. در جوامع بسيارى دو گروه يا گروه هاى مختلفى وجود دارند، در حالى كه هر دوى آن ها يك دين را قبول دارند؛ هر دو مسلمانند يا هر دو مسيحى اند يا هر دو يهودى اند. در اينجا پلوراليسم به معناى اين است كه اين دو فرقه در عين حالى كه به دين مشتركشان احترام مى گذارند، عملاً نيز با هم ديگر درگير نشوند. اگر كسانى معتقد بودند كه دو فرقه در درون يك مذهب كه حتّى ممكن است هر دو فرقه مذهب شيعه داشته باشند، هم ديگر را تحمل كنند؛ درگيرى نكنند؛ متعرض هم ديگر نشوند؛ متعرض فيزيكى نشوند و نگويند يكى را بايد حذف و از صحنه اجتماع كنار زد يا بگويند اين گروه خارج از دين است؛ خارج از شيعه است؛ بلكه بگويند اين دو مسلك، در درون يك مذهب است، داراى گرايش پلوراليستى هستند. عقيده مقابل پلوراليست، اين است كه متصوف بگويد بايد ديگران را حذف كرد؛ مثلاً اين مذهب شيعه با تصوف سازگار است. غير تصوف را رد مى كند. ديگران هم در مقابلش بگويند: بايد تصوّف را از صحنه مذهب شيعه حذف كرد. حق فقط از آن مذهب ما است؛ نه غير از آن. اين، ضد پلوراليسم است. درجه بالاتر آن، بين دو مذهب از يك دين رخ مى دهد. فرض بفرماييد كسانى اين گرايش را دارند كه مذهب شيعه حق و مذهب تسنن باطل است؛ بنابراين بايد مبارزه كرد و مذهب تسنن را از بين برد؛ متقابلاً آن ها هم چنين عقيده اى نسبت به مذهب مخالفشان داشته باشند. گرايش هايى كه در اعصار قديم بوده است، امروز هم در بعضى از مذهب ها كم و بيش ديده مى شود كه تعصب هاى تندى عليه مذاهب ديگر دارند؛ آن ها را خارج از اسلام مى دانند؛ مشرك مى دانند و به راحتى اَنگ شرك و كفر و الحاد به اكثريت مسلمان ها مى زنند. در مقابلش هم ديگرانى هستند كه مى گويند: مذاهب اين ها هم شيعه و هم سنّى قابل قبول است. همه فرقه هاى درون اين مذاهب نيز قابل قبولند؛ يعنى مى شود با آن ها طبق آيين اسلام زندگى كرد. در عين حالى كه هر كسى در مقام نظر، ديدگاه خودش را صحيح و نظرهاى ديگر را باطل مى داند؛ امّا در مقام عمل مى گويد: با هم برادرانه زندگى مى كنيم.

سؤال:؛
پس به اين معنا، ما در طول تاريخ اسلامى، گرايش پلوراليسم را داشته ايم؛ در حالى كه مشكلى هم نداشته ايم؟

پاسخ استاد:
مصداق روشن ترى از پلوراليسم در بين دو يا چند دين مستقلّ مطرح مى شود؛ مثلاً بين اسلام و مسيحيت و يهوديت كه اهل آن در چند جامعه متفاوت، حتى در درون يك جامعه جغرافيايى واحد زندگى مى كنند. در عين حالى كه پيروان اين اديان با هم زندگى مسالمت آميزى دارند و در عمل برخورد فيزيكى يا حتى بى احترامى و بى ادبى هم نسبت به همديگر نمى كنند، ولى مسلمان مى گويد: اسلام حق است و آن دو دين باطلند، و پيروان آن دو دين ديگر هم در مقام نظر همين حرف ها را مى زنند؛ بحث مى كنند؛ مناظره مى كنند؛ ولى در زندگى با هم تخاصمى ندارند و دوستانه با هم زندگى مى كنند؛ همسايه هستند؛ رفت و آمد دارند؛ تجارت و روابط ديگرى دارند؛ ولى هر كسى هم نظر خودش را صحيح و آن ديگرى را باطل مى داند. اين، يك نوع پلوراليسم است: پذيرفتن كثرت، در مقام عمل و زندگى اجتماعى كه هيچ ربطى به عرصه فكر و نظر ندارد. هر كسى در مقام فكر و نظر، نظر خودش را صحيح و نظرهاى ديگر را باطل مى داند و در عين حال در مقام عمل با هم زندگى مسالمت آميز و حتّى دوستانه و برادرانه دارند.

سؤال:
پس به يك معنا مى شود گفت كه در عرصه نظر و فكر اصلاً پلوراليسم مطرح نمى شود؟

پاسخ استاد:
طبق اين معنا،آرى. پلوراليسم بدين معنا (هم زيستى مسالمت آميز بين پيروان چند دين يا پيروان چند مذهب از يك دين، يا پيروان چند مسلك از يك مذهب) در اسلام وجود دارد. ما طبق نصّ قرآن و سيره پيغمبر اكرم و ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، در بين فرقه هاى مختلف مسلمان، چنين روابطى را داشته ايم؛ مثلاً وحدتى كه در انقلاب اسلامى شعار ما قرار گرفته، وحدت شيعه و سنّى، از زمان حضرت صادق سلام الله عليه مطرح بوده است. تشويق به اين كه شيعيان در مجامع اهل تسنن شركت داشته باشند؛ در نمازهايشان، در تشييع جنازه برادران اهل تسنن، عيادت مريض هايشان، كمك به نيازمندان آن ها و امثال اين مسايل، چيزهايى است كه از صدر اسلام هم بين مذاهب اسلامى و هم در بين اديان مختلف وجود داشته است. رابطه يك مسلمان و يهودى كه اهل ذمّه بود، در كنار هم خيلى دوستانه و صميمانه بود؛ با هم ديگر رفت و آمد مى كردند؛ از مريض هايشان عيادت مى كردند؛ از هم قرض مى گرفتند و قرض مى دادند؛ شريك مى شدند و در معامله، روابط تجارى داشتند؛ ولى هر كدام مى گفت: دين من حق و دين تو باطل است.

سؤال:
پس با اين حساب، آيا مى توانيم آياتى از قرآن مثل آيه «انّ الذين آمنوا و الذين هادوا والصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا، انّ الله يفصل بينهم يوم القيامة انّ الله على كلّ شىء شهيد»؛ و آيه «انّ الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون»؛ را به نحوى پذيرش پلوراليسم در عرصه اجتماع و عمل بدانيم؟

پاسخ استاد:؛
بحث تفسيرى، بحث ديگرى است كه به نظر من وارد كردنش در اين مباحث كار خيلى به جايى نباشد؛ چون خود تفسير اصولى دارد؛ روش هاى مختلفى دارد و بسيارى از آيات هم هست كه تفاسير مختلفى دارند و مفسران خودشان در بيان تفسير آن اختلاف دارند. به هر حال براى تفسير متشابهات آيات، بايد به محكمات مراجعه كنيم و اين نيز روش هاى خاصى دارد كه اگر بخواهيم آن را دنبال كنيم، از بحث اصلى خودمان دور مى مانيم. بنده اين را از مسلّمات اسلام استفاده مى كنم؛ هم از نصوص مأثور از پيغمبر اكرم و اهل بيت و هم از رفتار و سيره عملى شان و هم از چيزهايى كه بين همه علماى شيعه و سنّى مورد اتفاق است. در اين مورد، اصلاً جاى اختلافى نيست.

سؤال:
مگر سيره حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به نحوى اخذ شده از آيات قرآنى نيست؟

پاسخ استاد:؛
من نمى خواهم اين را نفى كنم. مى گويم الان در مقام بيان تفسير آيات برنياييم. آيات زيادى در اين زمينه داريم كه نصّ است: «لا ينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا اليهم»؛ آن هايى كه با شما جنگ نكردند؛ آن هايى كه شما را آواره نكردند، خدا نهى نمى كند كه با اين ها رفتار دوستانه داشته باشيم؛ حتى مى فرمايد: به آنها احسان كنيد؛ رفتار عادلانه داشته باشيد (عن تبروّهم) و به ايشان برّ و احسان كنيد. آيات صريحى داريم كه ما را از مراجعه به آيات متشابه يا آياتى كه در تفسيرش اختلاف وجود دارد، بى نياز مى كند؛ هرچند كه آيات متشابه هم در جايگاه خودش محل بحث و تفسير است؛ به هر حال، اين از قطعيات اسلام است و هيچ جاى شكى نيست و انديشمندان شيعه و سنى از فِرَق مسلمانان در اين اختلافى ندارند كه در اسلام زندگى مسالمت آميز با اهل كتاب پذيرفته شده است؛ البته وقتى پذيرفته شد كه اهل كتاب طبق دستورهاى خودشان عمل كنند، راه حل هايى هم براى مسايل مشترك و ارتباطات وجود خواهد داشت؛ نظير ماليات حكومت اسلامى را بدهند يا نه. مسلمان ها مالياتى مى دهند و طبق وظيفه شرعى شان خمس، زكات مى پردازند؛ امّا آن ها كه اين وظايف شرعى را براى خودشان احساس نمى كنند، چكار بايد بكنند؟ در مقابل براى ايشان جزيه قرار داده شده است. اين ها مسايل مختلفى است كه در فقه و حقوق اسلامى مطرح مى شود؛ امّا به هر حال پذيرفته شده كه چند دين در كنار هم زندگى مسالمت آميز داشته باشند و اين منجر به جنگ و خونريزى نشود؛ ولى هر جامعه اى از نظر قانونى و سياسى، رسمى باشد، معنايش اين نيست كه مذهب و افكار آن ها هم صحيح تلقى و بر آن صحّه گذاشته شود؛ پس پلوراليسم در ساده ترين تعبيرش، به معناى زندگى مسالمت آميز است.
كسانى ممكن است پلوراليسم را مطرح كنند و احياناً به شواهدى از قبيل همين آياتى كه شما اشاره كرديد، استناد بكنند و بخواهند نتيجه ديگرى بگيرند كه اسلام به عقايد همه اديان و مذاهب احترام گذاشته و آن ها را صحيح دانسته است. اين برداشت، مفهوم جديدى براى پلوراليسم خواهد بود و آن اين است كه بگوييم: حقيقت و دين واحدى از طرف خداى متعال نازل شده و آن، اسلام است كه چهره هايى دارد: يكى از آن ها يهوديت است؛ ديگرى مسيحيت است؛ ديگرى هم اسلام است و همه اين اديان چهره هاى يك واقعيت (دين حنيف) هستند. پس چرا اين اختلافات واقع شده است؟ اين اختلافات، در جوهر دين نيست؛ بلكه در فهم دين است. كسانى آن وحى الهى را به يك شكل فهميدند و يهودى شدند. كسانى هم به شكل ديگرى فهميدند و مسيحى شدند و كسانى به گونه ديگرى فهميدند و مسلمان شدند. حقيقت همه اين ها يك چيز است؛ امّا آن حقيقت عريان، در دسترس هيچ كس نيست. هر كسى چهره اى از اين حقيقت را طبق فهم خودش درك مى كند و براى خودش هم همان درست است؛ پس اصلاً درست و غلط در عرصه دين و مذهب معنا ندارد. اين كه ما بگوييم اين مذهب درست است يا آن، اين مسلك درست است يا آن، اصلاً جايگاهى ندارد؛ براى اين كه هر كسى طبق ذهنيّت خودش و شرايط عينى ذهن خودش، دركى از واقعيت دين دارد. ممكن است سؤال شود كه آيا خود پيغمبرانى كه اين اديان را آوردند، نسبت به پيروان دين ديگر تعرّض كردند؟ اين قرآن است كه درباره مسيحيت مى گويد: «كبرت كلمة تخرج من افواههم»؛ اين حرف هايى كه مى زنيد خدا فرزند دارد، خيلى حرف عظيمى است كه «تكاد السموات يتفطّرن»؛ جاى اين دارد كه آسمان ها از هم بپاشد. «و لا تقولو ثلاثة انتهوا»؛ قايل به تثليث نباشيد. خدا يكى است. اين تعرّض به دين ديگرى است. اين را چه كار كنيم؟ براى اين هم جوابى آماده كرده اند؛ منتها گاهى به صلاحشان نيست كه اظهار كنند. گاهى هم در لفّافه اظهار مى كنند. گاهى هم شرايطى پيش مى آيد و تصريح مى كنند. جواب اين است كه به هر حال اين قرآنى كه در دست ماست، فهم خود پيغمبر است. اين كه «كبرت كلمة تخرج من افواههم»؛ وحى خدا نيست. وحى خدا چيزى بود كه از طرف خدا نازل شد؛ ولى پيغمبر طبق ذهنيّت خودش اين گونه دريافت كرد. ممكن است، اشتباه كرده باشد و چنين چيزى را خدا نگفته باشد؛ اما او اين گونه فهميده باشد؛ پس حتى خود پيغمبران هم در فهم حقيقت وحى ممكن است، اشتباه كنند. اصلاً هيچ ضمانتى وجود ندارد كه درست فهميده باشند. آن ها هم بشر هستند؛ فهمشان هم، فهم بشرى و تابع شرايط ذهنى خاص خودشان است كه آن شرايط هم برخاسته از معلوماتى است كه از علوم ديگرى به دست مى آيد و معرفت دينى هميشه تابعى از معرفت هاى علمى، سياسى، اجتماعى، و ارزشهاى حاكم بر جامعه و امثال اين ها است. مجموع اين هاست كه فهم انسان را مى سازد؛ بنابراين، پلوراليسم در اين جا معناى ديگرى پيدا مى كند: اعتراف به يك حقيقت واحدِ ثابت؛ امّا حقيقتى كه در دسترس هيچ انسانى قرار نمى گيرد؛ حتّى پيغمبران هم به آن حقيقت دسترسى ندارند. آن، حقيقتى ويژه خداست. بر پايه اين فرض كه خدايى باشد و وحيى واقعيت داشته باشد؛ به هر حال واقعيت وحى چيزى است كه از دسترس ما خارج است كه اصلاً ربطى به ما ندارد و در حوزه معرفت ما قرار نمى گيرد. آن چه در حوزه معرفت انسان ها، حتى خود پيغمبران قرار مى گيرد، برداشت هاى ذهنى خودشان است. چه بسا هزار و چهار صد سال پيش تر پيغمبر اسلام - العياذبالله، طبق فهم و بيان اين آقايان، يك برداشتى از وحى الهى داشت كه تابع شناخت هاى طبيعى، فيزيكى، اجتماعى و ارزش هاى زمان خودش بود كه آن گونه درك مى كرد و الان چه بسا ما بهتر از او مى فهميم؛ چرا كه علوم ما پيشرفته تر است، فيزيكى كه ما داريم با فيزيك آن زمان خيلى فرق دارد، كيهان شناسى ما خيلى واقع بينانه تر از كيهان شناسى آن زمان است؛ بنابراين خود ما هم، وحى الهى را ممكن است خيلى بهتر از پيغمبران بفهميم؛ به هر حال آن چه در دسترس هر بشرى حتى پيغمبر قرار بگيرد، چيزى است كه هيچ ضمانت صحّت واقعى ندارد و آن حقيقت واحد ثابت را كه حقيقتى الهى است، هيچ كس درنمى يابد؛ پس آن چه در اختيار ما مى باشد فهمهاى مختلف است و حتّى نمى شود به طور قاطع ادعا كرد كه حتى اين فهم من، بهتر از فهم ديگرى است. حتى اين اندازه هم نمى شود گفت. بله، با قراينى مى شود فى الجمله مثلاً ترجيح داد و همين طور كه عرض كردم، چون ما امروز علوم بيشتر و پيشرفته ترى داريم، تا اندازه اى مى توانيم بگوييم كه فهممان از فهم قديمى ها بهتر است؛ اما نمى توانيم بگوييم فهمى كه مثلاً ما از حقيقت اسلام داريم، بهتر است يا فهمى كه يهوديت دارد بهتر است يا فهمى كه مسيحيت دارد يا فهمى كه مسلمان ها دارند. تعبير بعضى ها كه ما صراط مستقيم نداريم؛ بلكه صراط هاى مستقيم داريم؛ يعنى راه هاى مختلفى است و همه اش هم به يك معنا درست است و انسان غير از اين چاره اى ندارد و ترجيحى هم بين اين ها نيست و هر كسى در هر شرايطى واقع شود، شرايط عينى جامعه، شرايط فيزيكى، روانى و اجتماعى آن به طور جبرى فهمى را در او ايجاد مى كند و براى او همان درست است و راه ديگرى هم غير از آن وجود ندارد؛ پس پلوراليسم در اين جا به معناى پذيرفتن چند نوع فهم، چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبت به يك حقيقت واحد مفروض است؛ وگرنه همين كه بگوييم حقيقت واحدى است، اين را هم طبق فهم خودمان گفته ايم و دليلى بر صحّتش وجود ندارد. بله، اگر حقيقت واحد مفروضى را فرض كنيم؛ مثلاً «و وصّى بها ابراهيم و بنيه و يعقوب لا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»؛ يا «وجعلنا مسلمين لك»؛ يا «هو سمّيكم المسلمين»، اين اسلام، يك حقيقت واحد است: انّ الدين عند الله الاسلام؛ روى فرض اين كه خود اين حقيقتى باشد؛ و گرنه، هم الفاظ و هم معانى اش همه اينها باز فهم انسان هاست و هيچ اعتبار و صحّتى ندارد. اگر چنين حقيقت واحدى هم باشد، آن چه در دسترس انسان هاست، فهم هاى مختلف است و هيچ ترجيحى براى اين فهم ها بر هم ديگر نيست؛ جز اين كه پيشرفت علوم، يكى را ترجيح بدهد؛ وگرنه فى حد نفسه منطقاً نمى شود گفت اين فهم درست تر از آن فهم است؛ پس بايد همه را پذيرفت. پلوراليسم در اينجابه معناى صحه گذاشتن بر همه فهم هايى است كه نسبت به حقيقت دين وجود دارد كه اصل آن حقيقت، نزد خداست و هيچ كس هم نمى داند چيست. فهم هاى مختلفى است و همه آن ها هم درست است. طبق اين نظر، ما حق نداريم بگوييم: مثلاً مسلمان ها بهتر از مسيحى ها هستند يا مسيحيت بهتر از يهوديت است يا بالعكس. در اين صورت، اصلاً خوب و بد و راست و دروغ معنا ندارد و اگر راست و دروغى ندارد، همه يكسانند؛ بنابر اين در دين اسلام هم نمى شود گفت شيعه بهتر است يا سنّى، و دليلى ندارد كه يكى را بر ديگرى ترجيح دهيم و تعصّب بورزيم كه آن ها هم بايد مثل ما باشند و مثل ما فكر كنند. از كجا معلوم كه آن ها بهتر از ما نفهميده نباشند؟ در داخل يك مذهب هم باز فرقه ها و مسلك هاى مختلفى وجود دارد تا برسد به فتاواى مختلف و نمى توان گفت كه اين برداشت نسبت به آن برداشت، اين فتوا نسبت به آن فتوا، اين مسلك نسبت به آن مسلك و الى آخر ترجيح داد. اين معناى پلوراليسم هم غير از معناى قبلى است.
معناى سوم پلوراليسم، اين است كه حقيقت واحد را در شكل مفروضش هم نپذيريم و بگوييم: اصلاً در واقع حقايق، كثيره اهستند. در نظر دوم، لااقل تا اين حد به صورت يك فرض پذيرفته مى شد كه اسلامِ واحد يا وحى واحدى پيش خدا هست كه حق است؛ منتها ما به آن دسترسى نداريم؛ به همين جهت هر كسى هر چه مى فهمد، همان براى خودش درست است. نظر سوم اين است كه در باطن، حقايق، كثيره هستند. اين جا اشكال بيشتر به نظر مى رسد؛ زيرا بعضى از حقايقى كه ادعا مى شود، متناقض هستند و جمع بين نقيضين محال است. نمى شود گفت: وجود و عدم و راست و دروغ هر دو صحيحند هم راست راست است و هم دروغ راست است. نمى شود گفت: هم توحيد درست است و شرك درست است. هر دو هم حقيقت هستند. سوم خيلى غليظ تر از آن است و مى گويد: اصلاً در باطن نيز هم توحيد درست است هم شرك درست است. بله، اين شكلش خيلى رسواست كه بگويد عقايد متناقضى صرف نظر از اختلاف فهم هاى ما در باطن حقيقت، و همه آن ها هم معتبرند؛ ولى شكل تعديل شده اى دارد، و آن اين كه حقيقت، مجموعه اى از اجزا و عناصرى است كه هر يك از اين عناصر در دينى پيدا مى شود و وقتى مى گوييم حقيقت، مطلب واحدى را نسبت به موضوع واحدى نمى گوييم.

سؤال:
يعنى دين جامع نداريم؟

پاسخ استاد:
دين جامع نداريم. مجموع اديان داراى حقيقتند؛ امّا هر دينى، سهمى از آن حقيقت را دارد. در اسلام، بخشى از حقيقت، در مسيحيت بخش ديگر در يهوديت بخش ديگر و در بت پرستى هم بخش ديگرش يافت مى شود و هر نوع دينى همه حقايق را دارد و هيچ حقيقتى از آن بيرون نيست و متقابلاً شايد هيچ دينى هم نداشته باشيم كه هيچ حقيقتى نداشته باشد؛ پس پلوراليسم در اينجا بدين معنا است كه ما مجموعه حقايقى داريم كه هر بخشى از آن در يك دين يافت مى شود. در عرصه مسايل سياسى هم همين طور است؛ يعنى يك نظريه يا يك دكترين سياسى كه همه حقايقش، همه مصالح جامعه را در بر داشته باشد، وجود ندارد. بخشى از مصالح جامعه را يك حزب و بخش ديگر را حزب ديگر بهتر درك مى كند. بخشى را يك تئورى، و بخش ديگر را تئورى ديگر بهتر درك مى كند؛ بنابر اين وقتى خودمان هم تابع حزبى يا نظريه اى هستيم، نمى توانيم بگوييم كه نظريه ما به تمام حقيقت رسيده است؛ بلكه اجمالاً معتقديم كه بخشى از حقيقت در نظريه ما وجود دارد. اين شكل تعديل شده اى از نظريه سوم در پلوراليسم است.

سؤال:
مرز جدّى بين نظريه سوم و چهارم چيست؟ الان چهار شكل مطرح شد كه ما با شكل اولش مشكلى نداريم؛ يعنى كثرت در عمل را براى هم زيستى مسالمت آميز قبول داريم. در مورد شكل دوم بحث داريم. در شكل سوم كه حقيقت را مكثّر مى دانند واصلاً باطن حقيقت خودش كثرت زاست با بخش چهارم كه حقيقت واحد در اديان مختلف پخش است و خودش نوعى تكثر است، فرق اين تكثر با سومى چيست؟

پاسخ استاد:
طبق نظريه سوم،در يك قضيه با موضوع و محمول واحد، مثلاً خدا يكى است يا خدا چندتاست، هر دو طرف قضيه صحيح است؛ يعنى هم خدا يكى است حقيقت است و هم خدا يكى نيست.

سؤال:
كه اين جمع نقيضين آن بود.

پاسخ استاد:
بله، واقعاً ممكن است كسانى به چنين چيزى معتقد بشوند. شكاكين و سوفسطايى ها ممكن است چنين چيزهايى بگويند. اين به يك نوع مبانى معرفت شناسى برمى گردد. كسانى كه گفته اند تناقض محال نيست، اين هم يكى از مصداق هاى آن است. انسان هايى كه عقلشان سالم است، اين جور چيزها را نمى توانند بپذيرند؛ ولى افراد شاذّ و نادرى هم در طول تاريخ بشر پيدا شده اند كه لااقل به اين حرف ها تفوّه كرده اند. گُرگياس مى گفت: اصلاً چيزى وجود ندارد و بعد گفت: اگر وجود داشته باشد، قابل شناختن نيست و به فرض اين كه قابل شناختن باشد، قابل شناساندن به ديگران نيست. اين حرف هايى است كه يك نفر به نام فيلسوف گفته و در كتاب ها نوشته شده است. چنين كسى وقتى مى گويد هيچ واقعيتى نيست و هيچ چيزى قابل شناختن نيست، اگر بگويد تناقض هم ممكن است، تعجبى ندارد؛ همان گونه كه گاهى عبارتى از امثال هگل يا از ماركس نيز نقل شده كه چنين الفاظى در آن ها هست.

سؤال:
آيا اين ها در اروپا هم پيروانى داشته اند؟

پاسخ استاد:
بله. اين كه مى گوييم نظريه سوم رسواست، به حسب فهم متعارفى است كه داريم و گمان مى كنيم اين ها بديهى و اجتماع نقيضين محال است. تفسير نظريه سوم اين است كه حتى نسبت به يك قضيه واحد، دو طرف نقيض صحيح است؛ اما تفسير چهارم اين است كه وقتى واحد مى گوييم، مجموعه آن چه در اديان است؛ مثلاً به عنوان صد تا عنصر يا هزار تا يا يك ميليون يا بيشتر يا كمتر يك نوع كثرتى است كه اين مجموعه، يك سيستم را به وجود مى آورد.

سؤال:
يعنى ما در كثرت به نحوى وحدت داريم؟

پاسخ استاد:
وحدت مجموعى به عنوان يك مجموعه از حقايق، نه حقيت واحد؛ مجموعه واحدى از حقايق كه اين مجموعه در بين اديان پخش است، و هركدام از اين اديان، زير مجموعه اى يا چند تا از اين زير مجموعه را دارند. اين يك شكل تعديل شده آن است.
گفتيم در معناى اوّل مشكلى نداريم و در اسلام، هم زيستى مسالمت آميز با اديان الهى فى الجمله پذيرفته شده است؛ البته اين هم زيستى با شرك پذيرفته نشده؛ مگر به صورت ثانوى و قراردادى. ممكن است جامعه اسلامى در شرايطى با يك جامعه مشرك هم قرارداد هم زيستى ببندد و مادامى كه طرف، قرارداد را نقض نكرده به آن عمل كند. در اين حدّ در روابط بين الملل اسلامى ملحوظ است؛ كما اين كه در صدر اسلام نيز بين مشركان مكه و مسلمان ها چنين قراردادى بسته شد و آن ها قرارداد را شكستند. اسلام مى فرمايد: مادامى كه آن ها به قرارداد پايبند هستند، شما قرارداد را نشكنيد. پلوراليسم در داخل حكومت اسلامى هم فى الجمله بين اديان الهى، يعنى اسلام، يهوديت، مسيحيت و احياناً مجوسيّت و طبق بعضى از نظرها صابئين پذيرفته شده، و در داخل جامعه هم نوعى رسميّت دارند. در اين جا بحثى نداريم؛ چه رسد به اين كه شيعه و سنّى هر دو پذيرفته شوند يا در داخل يك مذهب، فرقه ها و مسلك هاى مختلف پذيرفته شوند يا در داخل يك مسلك، فتاواى مختلف، همه اعتبار داشته باشند. اين ها چيزهايى است كه همه ما مى دانيم و با آن آشنا هستيم و هيچ تازگى هم ندارد. اين پلوراليسم به معناى اوّل است؛ امّا به معناى دوم، آيا مى شود پلوراليسم را در سطحى پذيرفت كه بگوييم چند نظريه در عرض هم معتبر باشند؟ اين هم در يك شكل قابل قبول است. با اين مقدمه كه ما براى دين خودمان، قطعيات و ضرورياتى را قايل هستيم كه اصول دين و ضروريات دين هستند و اگر كسى آن ها را انكار كند، از مرز دين خارج مى شود و كسى كه اين ضروريات و اصول قطعى را بپذيرد، او را در جرگه دينداران به حساب مى آوريم. در مذهب نيز اين گونه است. كسى كه اصول دين، يعنى توحيد، نبوت و معاد و ضروريات اسلام، مثل نماز و روزه و حج را قبول داشته باشد، مسلمان است؛ گرچه شيعه نباشد و با ديگر مسلمانان زندگى برادرانه خواهد داشت و ريختن خونش و تصرف در مالش حرام است. مسلمانان با چنين شخصى زندگى دوستانه، روابط تجارى، اقتصادى و اجتماعى برقرار مى كنند؛ پس در اين حد، هر دو مذهب معتبرند. در مذهب شيعه نيز ممكن است نظريات فقهى مختلفى وجود داشته باشد كه اگر كسى از اين ها خارج شود، از مذهب شيعه خارج است و از جهت نظرى او را شيعه نمى دانيم؛ همان گونه كه اگر يكى از اصول اسلام را انكار كند، او را مسلمان نمى دانيم؛ ولى يك سلسله مسايل نظرى هم وجود دارد؛ مثل دو تا فقيهى كه نسبت به مسايل فقهى اختلاف نظر دارند. فقيهى قطع پيدا مى كند كه نظر من صحيح و نظرهاى ديگر باطل است، و گاهى از حد ظنّ تجاوز نمى كند كه عملاً در بسيارى از مسايل فقهى چنين است و مسايلى كه مطرح مى شود ظنّى است؛ به همين دليل حتى يك فقيه در دو زمان ممكن است فتوايش تغيير كند. امروز فتوايى مى دهد و سال ديگر با مواجهه به يك دليل جدى، برداشت ديگرى پيدا مى كند و فتوايش تغيير مى كند يا مرجعى از دنيا مى رود و مرجع ديگرى مى آيد كه فتاوايش با مرجع قبل فرق دارد. در اين مورد نيز مقلّدان دو مرجع نه تنها با هم هم زيستى مسالمت آميز دارند، بلكه مى گوييم هر دو هم معذورند. هيچ كدام هم ادعا نمى كند كه واقعيت و حقيقت فقط پيش اوست و پيش ديگرى نيست. مى گويد: ظن من اين است كه مثلاً نماز جمعه واجب تخييرى است و ديگرى مى گويد: ظنّ من اين است كه واجب عينى است.

سؤال:
آيا اين همان مسأله تصويب و تخطئه است؟

پاسخ استاد:
بله، البته حالا نمى خواهم اصطلاح تصويب را به كار ببرم؛ چون اصطلاح خاصى است و برمى گردد به اين كه حقايق متعدد در سطحى در عرض هم وجود دارد. تصويب معانى مختلفى دارد كه در اصول مطرح است و سه معنا براى آن ذكر كرده اند و ما نمى خواهيم وارد اين جزئيات بشويم؛ ولى اين را همه مى پذيريم كه دو تا فقيه در مورد مسأله اى فتاواى مختلف دارند و هيچ كدام هم ادعا ندارند كه فتواى من عين واقعيت است؛ چون ممكن است فتواى آن طرف صحيح باشد؛ امّا مى گويد: چون ظن من بر اين است، بايد طبق آن عمل كنم؛ امّا ديگرى را تخطئه نمى كنم. اين مسأله در اعتقادات جزئى هم ممكن است مطرح شود؛ مثلاً سؤال نكير و منكر در شب اوّل قبر از كدام بدن است؟ از بدن جسمانى يا از بدن مثالى است؟ يا از روح است؟ اين ها اعتقادات نظرى است كه اختلافاتى هم كم و بيش در آن ها وجود دارد. كسى كه نظر خاصى دارد، حتماً ادعايش اين نيست كه من صددرصد به واقع رسيده ام و همه نظرهاى ديگر باطل است. او چنين ادعايى ندارد. اگر كسى اين امر را نيز نوعى پلوراليسم بداند، اشكالى ندارد؛ يعنى كه در محدوده خاصى از مسائل نظرى يك فرقه يا مذهب يا يك دين، اختلاف نظرهايى وجود داشته باشد و همه اين اختلاف نظرها هم ارزش نظرى داشته باشد.

سؤال:
يعنى به نحوى بازگشت به حقيقت داشته باشد؟

پاسخ استاد:
بله، يعنى برداشت هاى مختلفى است و تعدد معرفت ها در اين سطح قابل پذيرش است؛ امّا پلوراليسم به معناى اختلاف در معرفت هاى دينى به طور مطلق باطل است. اين معنا ندارد كه ما حقيقتى دور از دسترس بشر داشته باشيم؛ به طورى كه حتى نتوانيم بگوييم توحيد حق است يا شرك و هيچ يك بر ديگرى ترجيحى ندارد. فهم انسانى، قطعيات اسلام و قطعيات قرآن اين را نفى مى كند؛ امّا در محدوده خاصى كه مسايل ظنّى مطرح مى شود و در آن جا راهى به قطعيات نداريم و دلايل ما در آن بستر فقط دلايل ظنّى است، پلوراليسم به اين معنا پذيرفته است.

سؤال:
آيا به اين معناست كه ارتباط قطعى ما با حقيقت ممكن نيست؟

پاسخ استاد:
بله، اگر به امام معصوم دسترسى داشتيم حل مى شد. پيغمبر مى فهمد. امام معصوم مى فهمد. كسانى كه مستقيماً از امام دريافت كردند آنها نيز مى فهميدند و حق همان بود كه آن ها مى گفتند؛ امّا ما به اعتبار اين كه به ادله قطعى دسترسى نداريم و خودمان معصوم نيستيم و معصوم را هم ملاقات نكرده ايم و فاصله مان با معصوم سيزده قرن است و عوامل مختلفى در اين بين ممكن است اسناد، مدارك و متون را دست كارى كرده باشد، نمى توانيم قطع پيدا كنيم.

سؤال:
حالا اگر بپذيريم كه حقيقت واحد است و يكى از اين ظن هاى مختلف قطعاً به اين حقيقت اصابت كرده و بقيه غير قابل اعتماد است....

پاسخ استاد:
امّا نمى توانيم آن را تعيين كنيم.

سؤال:
آيا همين عدم تعيينش ما را در يك سرگردانى قرار نمى دهد؟

پاسخ استاد:
بله، عملاً هست و چاره اى هم از آن نيست. مثل اين است كه كسى سردرد دارد، پزشكى مى گويد: از اين دارو استفاده كن بهتر مى شوى و ديگرى مى گويد: از داروى ديگرى استفاده كن.

سؤال:
آيا همين سرگردانى سبب نشد كه پلوراليسم با اين وجوهات نظرى گسترده اش مطرح بشود؟

پاسخ استاد:
اين ها در سطح محدودى است و اين قدر مشكل نيافريد تا به فكر اين بيفتند.

سؤال:
وقتى اين سرگردانى سبب شود كه اصل پلوراليسم را اثبات كنند و بر اساس آن، برخى از حقانيت ها را هم مورد سؤال قرار دهند، آيا ما راه حلى براى اين سرگردانى نداريم؟

پاسخ استاد:
اين كه ريشه تاريخى پلوراليسم چه بود و چرا پيدا شد و به كجا انجاميد، بحث مفصّل جداگانه اى دارد و اصلش به اختلاف كليسا با نظريات علمى دانشمندان علوم تجربى از زمان گاليله و كپرنيك مى رسد كه تعارض بين دين و علم مطرح شد و اين ها در اسلام اصلاً جايى ندارد و ما هيچ نيازى به اين مسايل نداريم. پلوراليسم به اين معنا، يك مفهوم وارداتى است كه كسانى در اروپا و در مغرب زمين به آن نياز داشتند تا تعارض بين علم و دين را حل كنند و كارشان به اينجا كشيد كه بگويند ما هيچ معرفت يقينى نسبت به معارف و مطالب دين نداريم و هيچ ترجيحى بين اين معرفت ها نيست. آنان ناچار شدند به اين چيزها ملتزم شوند تا مشكل اجتماعى شان را حل كنند، و ما چنين مشكلى نداشتيم تا به اين جا كشيده شويم. بله، در اين حد كه مثلاً تسبيحات اربعه را در نماز سه مرتبه يا يك مرتبه بخوانيم. نماز جمعه واجب عينى است يا واجب تخييرى، اختلافاتى وجود دارد؛ ولى اين ها بحران آفرين نيست و مشكلى در جامعه ايجاد نمى كند. كسانى اختلاف فتوا دارند؛ با هم زندگى مى كنند و هيچ مشكلى هم برايشان ايجاد نمى شود؛ پس ما انگيزه اى براى پلوراليسم به اين معنا نداشته ايم؛ زيرا تعارضى و بحرانى براى ما نبوده است. اين مسأله در يك بستر خارجى بوده و موجش به ما رسيده است.
پلوراليسم به معنى سوم مطلقا باطل است و به هيچ وجه قابل قبول نيست؛ زيرا ما در هر قضيه اى به حكمِ بديهى عقل، يا طرف ايجابى آن قضيه درست است يا طرف سلبى اش و اين كه هم ايجابش درست باشد و هم سلبش، معقول نيست و بديهى البطلان است و اگر بگوييم همه حقايق پخش است و بخشى از آن در اسلام و بخشى ديگر در مسيحيت است، با روح اسلام سازگارى ندارد. اسلام، ناسخ همه اديان است و اديان ديگر، مقدمه و زمينه ساز پيدايش اسلام بودند و اسلام، دين كامل و جامعى است. نصوص قرآنى اين است. برداشت هاى علماى شيعه و سنى و همه فرقه هاى اسلامى در طول تاريخ همين بوده كه اهل كتاب مسلمان شوند و از پيغمبر اسلام پيروى كنند و توبيخ بر اين بوده كه چرا نمى پذيريد؟ شما كه مى دانستيد پيغمبر حق است، حالا كه آمده چرا از او پيروى نمى كنيد؟ پلوراليسم به معناى سوم و چهارم هم قابل قبول نيست؛ بلكه از نظر ما، اسلام دينى است كه همه حقايق دينى را دارد؛ بله، ساير اديان مانند يهوديت و مسيحيت نيز ممكن است بخشى از حقايق را داشته باشند؛ البته آن جا كه با اسلام تعارض ندارد.

سؤال:
آيا جامعيت با اسلام است؟

پاسخ استاد:
جامعيت با اسلام است و ساير اديان ممكن است بخشى از حقيقت را داشته باشند و اگر نداشتند، دوام پيدا نمى كردند. اصلاً بقاى هر دين و گرايشى در جامعه بدان جهت است كه بخشى يا جزئى از حقيقت را دارد وگرنه باطل، هيچ وقت نمى تواند دوام يابد. اسلام، دين جامعِ همه حقايق دينى است و اگر كسى اسلام را بپذيرد، نزد خدا مقبول است و اگر نپذيرد و عمداً آن را انكار كند، معذور نخواهد بود.

سؤال:؛
شما به عنوان يك نگاه درون دينى چون مسلمانيد، اسلام را برتر مى دانيد؛ امّا اگر بخواهيد از نگاه برون دينى بنگريد، دلايلتان بر جامعيت اسلام چيست؟

پاسخ استاد:
بله، ما اگر بخواهيم از نظر برون دينى به مطلبى نگاه كنيم، اوّل بايد مبناى خودمان را بيان كنيم كه اصلاً ملاك را براى تشخيص حقيقت و برترى چه مى دانيم تا ببينيم كجا يافت مى شود و اين ها خواه ناخواه به بحث هاى معرفت شناسى برمى گردد. بايد ببينيم ملاك حقيقت يا باطل چيست تا ببينيم آيا در اسلام چنين چيزى وجود دارد، يا نه؟

سؤال:
همه وجوهات دين، متون نيست و اين وجوه تفسير متعددبردار هم نيست؛ مثلاً واقعه غدير خم در اسلام كه مبناى شكل گيرى تشيع و شيعه اثنى عشرى و كلاً تمامى گروه هاى شيعيان است، تفسير مختلف بردار نيست. چون اين واقعيت يك بعد دارد و چند لايه هم نيست؛ اما در پلوراليسم تكثّر را حتى به اين واقعيت هاى تك بعدى و تك لايه اى هم تعميم مى دهند و به اين معنا به ناخالصى مثلاً تشيّع يا ناخالصى تسنن يا مخلوط بودن و امتزاج بودن اين ها رأى مى دهند. اين مطلب را شما چه گونه تبيين مى فرماييد؟

پاسخ استاد:
بله، اين كه واقعه غديرى بوده، فى الجمله يك حقيقت تاريخى مورد قبول همه فِرَق اسلامى است و ادله قطعى تاريخ، آن را اثبات مى كند؛ امّا در مورد مجموع جرياناتى كه در آن جا اتفاق افتاده و چيزهايى كه گفته شده، اتفاق نظر همه اش وجود ندارد. در بعضى نقل ها مطالبى آورده شده كه چندين صفحه مى شود. خطبه غديرى كه بعضى از علماى شيعه از پيغمبر اكرم در روز غدير نقل كرده اند، چندين صفحه است. خطبه بسيار مفصلى است و همه اين را نقل نكرده اند؛ گذشته از اين، قسمتى كه نقل شده، مسأله تفسيرش مطرح مى شود؛ چون آن چه نقل شده كه ديگر واقعيت عينى نيست؛ بلكه كلامى است كه نقل شده: من كنت مولاه فعلى مولاه يا فهذا على مولاه. معناى اين جمله تفسيربردار است و تفاسير مختلفى هم بر آن شده. اين كه مى گويند: قابل تفاسير مختلف است، مى تواند ناظر به كلماتى باشد كه از آن واقعه حكايت مى كند يا نقل شده كه در آن روز، اين مسايل و مطالب گفته و مطرح شده و آنوقت بحث مى شود در اين كه معناى اين كلام چه بوده است. آيا اولاً به اين تعبير گفته شده يا نه؟ (در سند) و ثانياً حالا به فرض كه اين جور گفته شده، معنايش چيست؟ (در متن) اين ها قابل تفسيرهاى مختلف است.

سؤال:
پس مى توانيم به همان مسأله اى كه قبلاً ذكر شد برگرديم كه اين وجه هم در كلام ما ظنى است؟

پاسخ استاد:
نه، ما دلالت قطعى هم براى كلام قايل هستيم؛ ولى كسانى ممكن است اطلاع نداشته باشند و گمان كنند ظنّى است؛ اما اگر دنبال كنند، ممكن است به نتايج قطعى برسند. ما قبلاً گفتيم فى الجمله مطالبى داريم كه دليل قطعى ندارد؛ امّا نه اين كه هر چه دليل لفظى دارد، قطعى نيست. ما آيات قرآنى داريم كه صريح و قطعى است؛ اگرچه يك جمله است. رواياتى نيز وجود دارد.
ظنيات در محدوده خيلى كوچكى است وگرنه آن قدر يقينيات داريم كه اگر كسانى بخواهند به يقينيات برسند، كمبودى ندارند؛ مثلاً فقهاى ما دو هزار مسأله در كتاب هايشان براى نماز طرح كرده اند كه پنجاه تا از آن ها مورد اختلاف است و در بقيه اش اتفاق دارند. در احكام فقهى ما درصد كمى مورد اختلاف است؛ پس چنين نيست كه نتوانيم به يقينيات برسيم؛ پس اگر بخواهيم با انصاف صحبت كنيم، پلوراليسم را در بخشى از مطالب دينى كه دليل يقينى ندارد مى شود پذيرفت؛ امّا اين كه هر جا دليل لفظى باشد، اين قابل تفسيرهاى مختلف است، درست نيست. ما دلايل بسيارى داريم كه هم از نظر سند قطعى است و جاى خدشه اى ندارد و هم از نظر دلالت قطعى است؛ به گونه اى كه هيچ انسان عاقلِ منصفى نمى تواند در برابر آن ها شك كند و در بين مسلمان ها هم عملاً اختلافى وجود ندارد.

سؤال:
اگر ما اسلام را در همان فضاى آيه اهدنا الصراط المستقيم، صراط مستقيم بگيريم و پلوراليسم معتقد به صراط هاى مستقيم در اين فضا شود، جمع اين دو چگونه ممكن است؟

پاسخ استاد:
پلوراليسم به معناى سوم و چهارم به هيچ وجه قابل قبول نيست، و به معناى دوم كه فى الجمله قبول دارد صراط مستقيمى عندالله است، ولى مردم به آن دسترسى ندارند و آن چه مردم دسترسى دارند، اختلاف در بينش است، به طور كلّيّتش باطل است؛ فقط در يك محدوده بسيار جزئى ممكن است آن را بپذيريم كه آن را در عرف مفسرينمان و به خصوص در تفسير الميزان سُبُل ناميده اند و به آن صراط نگفته اند. گفته اند: شاهراه اصلى واحدى است كه با قطعيات ثابت مى شود و راه هايى جزئى وجود دارد كه ضررى به اصل دين و اصل شريعت نمى زند و در آن جا ممكن است، انحرافاتى پيش بيايد؛ امّا معناى پذيرفتن اين راه هاى فرعى اين نيست كه خود صراط، صراط هاى متعددى است.

سؤال:
آيا اين آيه قرآن «و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل»؛ اشاره به همين نكته دارد؟

پاسخ استاد:
بله، صراط را واحد و سبل را مختلف در نظر گرفته؛ البته در متن و در اطراف صراط مستقيم، سبل متعددى هم فى الجمله قابل قبول است؛ مثلاً «والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا». امّا در مسايل فرعى است.

وفقنا الله وايّاكم لما يحب و يرضى




:: موضوعات مرتبط: پلورالیسم دینی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1136
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : دو شنبه 29 دی 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');